منوببخش

سلام مريم

ببين مريم جون ميدونم بخدا ميدونم كارام اشتباه بوده تماما كارهاي من اشتباه درست خودم ميگفتم همون موقع خود ت بهم ميگفتي داستان داداشت رو شروع كردي همش داشتي يه جورايي منو از خودت ميرنجوندي .

به خدا قسم ميخورم اون روزا روزهايي بود كه ::!!!!!! چرا ميخواي اينا رو بگم بخدا نميخواستم اينها رو بهت بگم به جون مامانم قسم خورده بودم نگم اما ميگم چون نياز است كه بگم. بخاطر از دست ندادن تو  تو چطور بگم بخدا تو رو نميخواستم از دست بدم تو رو يه جورايي مال خودم كرده بودم. اون روزهايي كه من داشتم داستان واست ميتراشيدم يا ميگفتم تو زنگ زدي رو گوشي داداشم ، فلان حرفهاي بد رو بهت زدم ، اين بود كه خواهرم تازه خبر نامزدي زهرا بختياري رو واسم آورده بود هنوز تو فكرش بودم تو فكر اينكه چرا خودم جرات نكردم برم و باهاش حرف بزنم.نميدونستم خودم دار ميزدم كه چرا نرفتم اگه ميرفتم باهام يه جور ديگه رفتار ميكرد.از اين حرفا. ايناروحتي تو چت هم به تو نگفتم. اينكه من تو نوشتن پروژه بود كه باهاش آشنا شدم درسته . بخدا نميدونستم چه كار كنم كل كارهايي كه ميكردم انگار خودم نبودم يه جورايي با تو حرف ميزدم يا قرار ميزاشتم اما همش تو فكر اون بودم تو فكر زهرا ، روز به روز ميگذشت. تا اينكه يه روز نشستم به خودم فكر كردم گفتم كه بابا من زهرا رو از دست دادم  ميتونم با نيوشا همچين پيشنهادي رو بدم يعني من ميتونم با او....... يه زندگي خوبي را با نيوشا داشته باشم چرا خودمو اذيت ميكنم. خوب زهرا قسمت نبود نشد خدا نيوشا رو جلوي پام گذاشته  اومدم باهات خوب باشم و تو رو به شكلي عجيب وارد زندگي خودم كنم كه كردم اما بازم فكرهاي ناجور پيش بچه ها مينشستم تو روزهاي اول تو كافي نت  رضا و عسكر بهشون گفته بودم داستان تو رو بهم ميگفتن عشق چتي بابا تا حالا كسي خوب در نرفته توش تا حالا هيچكي زندگي خوبي نداشته. حالا اونا اين حرفها رو به شوخي هم به من زده بودن ولي من ناجور رفتم تو بهر اين حرفهاشون بازم يه جورهايي نا اميد شدم گفتم نه. بازم افتادم تو شك تو درو ويري گفتم بابا همون عشق من بود كه گذاشتورفت. بخدا باورت ميشه يه پسر 20 ساله هنوز تشخيص نميدادم عشق به چه معني است؟ بخدا قسم نميدونستم عشق چيه؟ اما ميدونستم يه جورايي به زهرا وابسته ام . آره اين حرفها بود اگه ميدونستم عشق به چه معني است كار به اينجاها نميرسيد .يه مدت گذشت بازم باورت كردم نشستم فكرهايي رو واسه خودم ميكردم تا اينكه بازم بعد از چند ديدار هم كه تو رو ديده بودم دوست داشتم خيلي بهت علاقه مند شده بودم .اينبار رو ديگه به خودم باورونده بودمت به جون امام زمان قسم . مي ترسيدم خيلي مي ترسيدم كه يه روز تو رو از دست بدم چون ميدونستم طاقتش رو ندارم. تا حدودي ميشه گفت تو ديداريي كه باهات داشتم زهرا رو فراموش كردم . فقط تو تو ذهنم بودي براي اولين بار بود كه اين داستان واسم پيش ميومد. بابا من نميدونستم عشق چيه نميدونستم چون تجربش نكرده بودم تو سن 20 سالگي هم هنوز بچه بودم .آخه هنوزم نميدونستم عشق چيست؟ به چه كسي ميگن عاشق؟ بخدا نميدونستم !!!!!! اومدم از روي ترس از دست دادن تو كه اين همه بهت علاقه مند شده بودم  دروغ هايي رو سر هم كردم و بهت گفتم .خيلي دروغ ها. دروغ هايي كه خودمم نميدونستم از كجا داره سرچشمه ميگيره.  آخه به خودم ميگفتم الان  اين حرفها رو بزنم خيلي خوش حال ميشه . ميزدم  حس ميكردم آره مثل اينكه بدت هم نمياد زياد خيلي بچه بودم به بچگي فكر ميكردم. همينطور واسه خوشحال كردن تو هي دروغ ميگفتم هي دروغ. فقط واسه خوشحال كردن تو . اگه همون روز زده بودي تو دهنم و بهم گفته بودي هيچ وقت دروغ نگو بهم . كار به اينجاها نميكشيد.واسه تكرار كردن اين دروغها مشكل داشتم خيلي هم مشكل داشتم . بخدا ميترسيدم تو رو هم از دست بدم .همنينطور اومدم به خودم فكر كردم از رو حرفهاي تو كه يه روز بهم گفتي خيلي از دروغ بدت مياد هيچ وقت دروغ نميگي . به خودم فكر كردم بابا من چقدر بهش دروغ گفتم اگه يه روز اينها رو بشنوه چه ميشه . فكر ميكردم كه اگه بشنوي ميزاري ميري كه بخدا طوري تو رو به خودم چسپونده بودم كه نميتونستم جرات واقعيت گفتن رو نداشتم . ادامه داشت بازم داستانهامو به بچه ها ميگفتم رضا ميگفت تو كه تا اينجا اومدي پس بزار وسط زندگي بهش بگو يا اصلا نگو . عسكر حرفي از دهنش پريد بهم گفت اگه واقعيت رو بگي پيش عشقت بزرگتر جلوه ميدي بيشتر عزيز ميشي چون جراتشو پيدا كردي و گفتي .

اومدم پارك آزادي ميخواستم بگم مريم ترسيدم به خدا ترسيدم گفتم ميره از پيشم . قلبم ناجر ميزد تا اينكه يه جورهايي تموم شد .خيلي راحت شده بودم پيشت تا اومدم اونجا تو پارك شيراز بهت گفتم . قبل از اينكه بيام به جون امام زمان قسم مريم قران رو بوسيدم . رفتم امامزاده سيد رو قسم دادم گفتم ميگم اما ازم نگيرش جز او كسي رو ندارم تنها كسي كه تو زندگي منه مريم است تو رو خدا ميگم . اومدم پارك گفتم بهت قبول كردي خيلي راحت هيچي بهم نگفتي مثل قبل باورت ميشه چند باور خدا رو شكر كردم از خدا تشكر كردم دوست داشتم همون موقع تو رو ببوسم و بهت بگم كه ممنونم كه منو بخشيدي چون دلمو صاف كرده بودم . با راست كردن دروغ هايي كه بهت زده بودم . شبي كه مسيج دادي گفتم هنوز باورت نكردم نميدونم چرا عشقمو پنهان ميكردم نميدونم ولي اينقدر دوست داشتم و باور داشتم كه اومدم واقعيت رو بهت گفتم كه رفتم امامزاده واسه بدست آوردنت نذر كردم . تو وجودم بودي اما بخاطر اينكه زياد بودي نميخواستم كسي متوجه اين بشه حتي خودت نميدونم چرا ؟

مريم بخدا طاقت ندارم تو رو خدا نزار بي كس بشم منو نكش تو رو خدا مريم  من تو رو نداشته باشم ميميرم اين واقعيت داره تو اين روزا خيلي چيزها رو تو خودم نگه داشتم نميتونم بگم همش مي ترسم تب و لرزم زياد شده همش به تو فكر ميكنم مريم خودتو ازم نگير مريم جز تو كسي رو ندارم بيا بيا كه خدا شاهده  اگه بهم گفتي نه نميام يه كاري دست خودم ميدم يه بلايي سر خودم ميارم نميخوام تو هم بري تويي كه خودم باهات هم صحبت شدم نه خواهرم تويي كه خودم احساست كردم تويي كه باورت داشتمو بهت نميگفتم تويي كه تو وجودم بوديو پنهانت ميكردم . بيا ثابت ميكنم نميتونم خدا شاهده تو تنها كسي هستي كه ميتونه زندگي منو بسازه اينكارا اين شكها و اين دلخوري ها را همش خودم كردم همش بخاطر بچه بازي هام بوده بخاطر ندونم كاري هام بوده تو رو خدا بيا دق ميكنم جوني تو بدنم ندارم . بهت قول دادم به كسي چشم نندازم اگه گفتي نه به جون بابام قسم چشامو كور ميكنم ميارم جلوت تا فقط تو ببيني مريم تو رو خدا زندگيم بودي باش . برگرد . نميدونم چرا اينطور شد. ديگه هيچي رو تو خودم نگه نميدارم . روزي كه از پيشت اومدم بهم گفتي بهترين روز واسم وده اون روز عشق رو فهميدم چيه معني عشق رو كه خيلي دير شده بود خيلي دير . كند ذهن بودم مريم برگرد . نبود تو برابر با مرگ من. مريضي كه من الان دارم بخدا بدتر از سرطان و ايدزه درد عشقه كه خودم سر خودم آوردم .پس برگرد.

 من هيچ وقت امتحان كردن رو ياد نگرفتم نميدونستم چطور امتحان ميكنن روزهايي ميگفتي چرا اينكارو ميكردي . بهت ميگفتم امتحان بوده شايدم بوده من خبر ندارم بخدا نميدونم چطور امتحان ميكردم. ميدونم شايد الان دوباره بخودت بگي كه بازم يه داستان ديگه رو شروع كرده ولي اينها رو همش ميخواستم موقعي كه باهام حرف ميزني بهت بگم بخدا گذاشته بودم واسه اون روز ميخواستم اگه ميخواي بهم يگي نه با صداي خودت شنيده باشم. مريم دورت بگردم قوربونت بشم بخاطر پدرام بخاطر زندگي پدرام برگرد . نميتونم نابود ميشم.

 

 

گزارش تخلف
بعدی